ابراهیم ساوالان: دوازده شهریور امسال را متبرک میکنیم به نام نامی سریه و دیگر شهدای آذر خونین سومَرین
شهر سومرین درست در وسط فاصله 35 کیلومتری اردبیل و ساوالان قرار دارد. این شهر در دوره فرقه دموکرات روستایی بود که نامش را دشمنان هویتمان بصورت ثمرین مینویسند.
سومرین از مراکز فعال فرقه دموکرات در روزگار خوشی و سعادت آذربایجان بود و بعد از شکست فرقه نیز توسط ارتش جلاد شاهنشاهی به شدت داغدار شد. کثافتهایی که برای سفیدشویی حکومت مرکزی ایران، کشتارهای بعد از شکست فرقه را به گردن لباس شخصیها انداخته، ارتش و تهران را تبرئه میکنند قطعا در مواجه با فاجعه سومرین، باید خفه خون بگیرند.
ارتش سومرین را محاصره کرده و هفده نفر از مردم آنجا را با خود برد. کسی فکرش را هم نمیکرد که قرار است چه اتفاقی بیافتد. سریه زنی 55 ساله و مسئول کمیته زنان در بخش سومرین (شامل 32 روستا) بود. او سنگرش را ترک نکرد و یک شبانه روز با ارتش جنگید. فرمانده ارتش و راهنمایان محلی آنها، قرآن مهر کرده، برایش فرستادند و به او امان دادند. سریه تسلیم شد و او را همانجا تیرباران کردند.
هفده اسیر سومرینی را به نزدیکیها شهر برده، در محلی به نام آغا دَگیرمانی (آسیاب آقا) همه آنها را تیرباران کرده، سرهایشان را از بدن جدا کردند. میگویند بریدن سرها کار افسری به نام رزاق بود در حالیکه برخی از آنها هنوز زنده بودند. افسران دستها و پاهای آنها را بریده، شکمهاشان را دریدند و دستور صادر شد که برای عبرت دیگران اجازه دفن به اینها داده نشود و برای پیکرهای آنها نگهبان گذاشتند. ابراهیم دارابی در رمان اشک سبلان (ص 162 به بعد) این فجایع را به تصویر کشیده و مینویسد: به خون خفتگان در آن دشت سفیدپوش، هنوز بس جسور و سلحشور مینمودند. آیاز که صحنه را زیر نظر داشت، از خود پرسید: بیچاره قورقود، با این همه کشته چه خواهد کرد؟
مردم سومرین در سرمای گرگکُش آذرماه اردبیل، شبانه پیکرهای بیسر فرزندانشان را درون کیسههای کاه کرده و به روستایشان آورده و دفن کردند. سریه قبل از تیرباران با صدای بلند گفته بود: این برای شما ظفر نیست، تاریخ از عهدشکنان با نفرت یاد خواهد کرد، آدمکشان و جانیان از این معامله خیر نخواهند دید و فرزندان آذربایجان انتقام مرا خواهند گرفت.