روزگاری با برادر بزرگترم از مدرسه در می رفتیم تا برای دیدن بازیهای منتخب تبریز با دیگر شهرها وارد ورزشگاه پیر باغشمال شویم.
باجه های کوچک بلیط فروشی داخل سوراخهای بلوک سیمانی و خرید یک بلیط برای دو کودک که معمولا سربازهای کنترل بلیط قبول می کردند.
شعار غالب ورزشگاه این بود…. یک طرف ورزشگاه ” تبریز.”… و طرف دیگر “شیره” ( شیر است)
چند سال بعد که نوجوانی ۱۶ ساله بودم و در مجلات هویت طلب قلم می زدم و تحت تاثیر این فضا می خواستم به جای ” شیره” به زبان خودمان فریاد بزدیم ” یاشاسین”
از اینکه هنوز نصف ورزشگاه جلوی تیمهای دردانه تهرانی طرفدار آنها بودند و میزان آسیمیلاسیون بسیار بالا بود رنج می بردم.
با زدن هر گل توسط مخصوصا پرسپولیس کل ورزشگاه به سود آن تیم به هوا می پرید و جمعیت طرفدار تراکتور سازی در اقلیت بودند .
یادم هست یک دکه روزنامه فروشی در چهارراه ابوریحان مسئولیت هماهنگی مردم برای تشویق پرسپولیس را بر عهده داشت.حتی قیافه آن مرد آسمیله و چاتماقاشهایش را دقیق به خاطر دارم.
و باز یادم هست مردم تبریز با وجود تیمهای ماشین سازی و تراکتور سازی طرفدار تیمهای آبی یا قرمز بودند…
اما گفتم که بهار زمانی شروع می شود که اولین گلها جوانه بزنند.
چند نفر کم کم همراهی ام می کردند و کم کم صدای یاشاسین بیشتر از ” شیره” شد.
وقتی یاشاسین فریاد می زدیم اول اطراف را کنترل می کردیم مبادا “قارا یخه” ( لباس شخصی) یقه ما را بگیرد و از درس و مدرسه باز بمانیم.
و کم کم هویت طلبی رشد کرد. طرفداران تیم پرسپولیس مثل یخی که ذوب شوند کم تر و کم تر شدند و کلا از ورزشگاه محو شدند.
سالها گذشت تا به جای تیم منتخب یا نام باشگاه به آذربایجان رسیدیم و باز سالها را طی کردیم تا به “تورک دیلینده مدرسه” و بعد “آذربایجان قیزلاری” و سرود آذربایجان و …رسیدیم.
امروز با دیدن جمعیتی که بعد از چند سال دوباره گرد هم آمده بودند و یکصدا خواسته های خود را فریاد می زدند متوجه شدم در این مدت شعور ملی چقدر سریع رشد کرده است.
برای رسیدن به هر هدف باید اول هدف معلوم شود و امروز بعد سی سال نه روشنفکران و نویسندگان که مردم عادی این هدف را مشخص کرده اند.
هدف که مشخص شد ابزار کار و راه خود را نمایان می کند.
رحیم اک بایراک